چرا تیر نگاهش بر قلب تو اینقدر برایت دلپذیر است؟باید هم باشد او شقایق توست.او مسیحا نفس توست .او ماه توست.اسب آشفته یال خیال توست.او همان است که به هر غروب ارغوانی رنگ با نگاه بر مغرب غربت خورشید به یاد او عطر یار استشمام می کنی.به یاد شمع و قصه پرپرزدن در اشک جامه می دری.بغض وجودت می شکند ودرّ یکدانه چشمان منتظرت ارزانی خاک می گردد وخاک دستانش را ساغری می سازد بر نوشیدن قدح قدح شراب شیدایی ات.